اشعار هاتف اصفهانی
اشعار هاتف اصفهانی
اشعار هاتف اصفهانی,اشعار هاتف اصفهانی گنجور,دیوان اشعار هاتف اصفهانی,شعر هاتف اصفهانی درباره اصفهان,اشعار معروف هاتف اصفهانی,اشعار کوتاه هاتف اصفهانی,دانلود اشعار هاتف اصفهانی,اشعار عربی هاتف اصفهانی,اشعار ناب هاتف اصفهانی,گزیده اشعار هاتف اصفهانی,دانلود مجموعه اشعار هاتف اصفهانی,شعر کوتاه هاتف اصفهانی,شعر های کوتاه هاتف اصفهانی,شعر کوتاه از هاتف اصفهانی,دانلود شعر های هاتف اصفهانی,اشعار ناب از هاتف اصفهانی,شعر هاتف اصفهانی,شعر هاتف اصفهانی درباره اصفهان,اشعار هاتف اصفهانی گنجور,شعر کوتاه هاتف اصفهانی,شعر کامل هاتف اصفهانی,شعر زیبای هاتف اصفهانی,شعر عاشقانه هاتف اصفهانی,سبک شعر هاتف اصفهانی,یک شعر هاتف اصفهانی,اشعار کوتاه هاتف اصفهانی,شعر های کوتاه هاتف اصفهانی,شعر کوتاه از هاتف اصفهانی,شعری کوتاه از هاتف اصفهانی,شعر کوتاهی از هاتف اصفهانی,شعرهای زیبای هاتف اصفهانی,شعر زیبایی آفرینش هاتف اصفهانی,شعری زیبا از هاتف اصفهانی,اشعار عاشقانه از هاتف اصفهانی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد هاتف اصفهانی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی
که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی
اشعار هاتف اصفهانی
گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو
مشکل که در دام کسی افتد شکاری همچو تو
اشعار هاتف اصفهانی گنجور
هر شبم ناله زاری است که گفتن نتوان
زاری از دوری یاری است که گفتن نتوان
بی مه روی تو ای کوکب تابنده مرا
روز روشن شب تاری است که گفتن نتوان
دیوان اشعار هاتف اصفهانی
به یک نظاره چون داخل شدی ، در بزم میخواران
گرفتی جان ز مستان و ، ربودی دل ز هشیاران
چه حاصل از وفاداری من ، کان بیوفا دارد
وفا با بیوفایان ، بیوفائی با وفاداران
شعر هاتف اصفهانی درباره اصفهان
داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند
در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند
اشعار معروف هاتف اصفهانی
هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو
به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لبها
ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت
ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالبها
اشعار کوتاه هاتف اصفهانی
جدا از ماه رویت عاشقان از چشم تر هر شب
فرو ریزند کوکب تا فرو ریزند کوکبها
چسان هاتف بجا ماند کسی را دین و دل جایی
که درس شوخی آموزند طفلان را به مکتبها
دانلود اشعار هاتف اصفهانی
جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را
که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را
به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت
که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را
اشعار عربی هاتف اصفهانی
تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود
غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود
اشعار ناب هاتف اصفهانی
به گردون میرسد فریاد یارب یاربم شبها
چه شد یارب در این شبها غم تاثیر یاربها
به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم
ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلبها
گزیده اشعار هاتف اصفهانی
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت
دانلود مجموعه اشعار هاتف اصفهانی
کوی جانان از رقیبان پاک بودی کاشکی
این گلستان بیخس و خاشاک بودی کاشکی
شعر کوتاه هاتف اصفهانی
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا
شعر های کوتاه هاتف اصفهانی
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
شعر کوتاه از هاتف اصفهانی
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو، درد بیدرمان
دانلود شعر های هاتف اصفهانی
بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر سر صلح داری، اینک دل
ور سر جنگ داری، اینک جان
اشعار ناب از هاتف اصفهانی
دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق
هر طرف میشتافتم حیران
آخر کار، شوق دیدارم
سوی دیر مغان کشید عنان
شعر هاتف اصفهانی
چشم بد دور، خلوتی دیدم
روشن از نور حق، نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کان شب
دید در طور موسی عمران
شعر هاتف اصفهانی درباره اصفهان
پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان
همه سیمین عذار و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان
اشعار هاتف اصفهانی گنجور
عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نقل و گل و مل و ریحان
ساقی ماهروی مشکینموی
مطرب بذله گوی و خوشالحان
شعر کوتاه هاتف اصفهانی
مغ و مغزاده، موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان
من شرمنده از مسلمانی
شدم آن جا به گوشهای پنهان
شعر کامل هاتف اصفهانی
پیر پرسید کیست این؟ گفتند:
عاشقی بیقرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدش از می ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
شعر زیبای هاتف اصفهانی
ساقی آتشپرست آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
شعر عاشقانه هاتف اصفهانی
مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن میشنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
سبک شعر هاتف اصفهانی
از تو ای دوست نگسلم پیوند
ور به تیغم برند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شکرخند
یک شعر هاتف اصفهانی
ای پدر پند کم ده از عشقم
که نخواهد شد اهل این فرزند
پند آنان دهند خلق ای کاش
که ز عشق تو میدهندم پند
اشعار کوتاه هاتف اصفهانی
من ره کوی عافیت دانم
چه کنم کاوفتادهام به کمند
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند
شعر های کوتاه هاتف اصفهانی
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
شعر کوتاه از هاتف اصفهانی
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح قدس نهند؟
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخند ریخت از لب قند
شعری کوتاه از هاتف اصفهانی
که گر از سر وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افگند
شعر کوتاهی از هاتف اصفهانی
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
شعرهای زیبای هاتف اصفهانی
دوش رفتم به کوی باده فروش
ز آتش عشق دل به جوش و خروش
مجلسی نغز دیدم و روشن
میر آن بزم پیر باده فروش
شعر زیبایی آفرینش هاتف اصفهانی
چاکران ایستاده صف در صف
باده خوران نشسته دوش بدوش
پیر در صدر و میکشان گردش
پارهای مست و پارهای مدهوش
شعری زیبا از هاتف اصفهانی
سینه بیکینه و درون صافی
دل پر از گفتگو و لب خاموش
همه را از عنایت ازلی
چشم حقبین و گوش راز نیوش
اشعار عاشقانه از هاتف اصفهانی
سخن این به آن هنیئالک
پاسخ آن به این که بادت نوش
گوش بر چنگ و چشم بر ساغر
آرزوی دو کون در آغوش
اشعار هاتف اصفهانی
به ادب پیش رفتم و گفتم:
ای تو را دل قرارگاه سروش
عاشقم دردمند و حاجتمند
درد من بنگر و به درمان کوش
اشعار هاتف اصفهانی گنجور
پیر خندان به طنز با من گفت:
ای تو را پیر عقل حلقه به گوش
تو کجا ما کجا که از شرمت
دختر رز نشسته برقعپوش
دیوان اشعار هاتف اصفهانی
گفتمش سوخت جانم، آبی ده
و آتش من فرونشان از جوش
دوش میسوختم از این آتش
آه اگر امشبم بود چون دوش
شعر هاتف اصفهانی درباره اصفهان
گفت خندان که هین پیاله بگیر
ستدم گفت هان زیاده منوش
جرعهای درکشیدم و گشتم
فارغ از رنج عقل و محنت هوش
اشعار کوتاه هاتف اصفهانی
چون به هوش آمدم یکی دیدم
مابقی را همه خطوط و نقوش
ناگهان در صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت به گوش
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
اشعار معروف هاتف اصفهانی
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
دانلود اشعار هاتف اصفهانی
بر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی
اشعار عربی هاتف اصفهانی
بیسر و پا گدای آن جا را
سر به ملک جهان گران بینی
هم در آن پا برهنه قومی را
پای بر فرق فرقدان بینی
اشعار ناب هاتف اصفهانی
هم در آن سر برهنه جمعی را
بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را
بر دو کون آستینفشان بینی
گزیده اشعار هاتف اصفهانی
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
دانلود مجموعه اشعار هاتف اصفهانی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی
شعر کوتاه هاتف اصفهانی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
شعر های کوتاه هاتف اصفهانی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عینالیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
شعر کوتاه از هاتف اصفهانی
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولیالابصار
شمع جویی و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
دانلود شعر های هاتف اصفهانی
گر ز ظلمات خود رهی بینی
همه عالم مشارق انوار
کوروش قائد و عصا طلبی
بهر این راه روشن و هموار
اشعار ناب از هاتف اصفهانی
چشم بگشا به گلستان و ببین
جلوهٔ آب صاف در گل و خار
ز آب بیرنگ صد هزاران رنگ
لاله و گل نگر در این گلزار
شعر هاتف اصفهانی
پا به راه طلب نه و از عشق
بهر این راه توشهای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند
که بود پیش عقل بس دشوار
شعر هاتف اصفهانی درباره اصفهان
یار گو بالغدو و الآصال
یار جو بالعشی والابکار
صد رهت لن ترانی ار گویند
بازمیدار دیده بر دیدار
اشعار هاتف اصفهانی گنجور
تا به جایی رسی که مینرسد
پای اوهام و دیدهٔ افکار
بار یابی به محفلی کآنجا
جبرئیل امین ندارد بار
شعر کوتاه هاتف اصفهانی
این ره، آن زاد راه و آن منزل
مرد راهی اگر، بیا و بیار
ور نه ای مرد راه چون دگران
یار میگوی و پشت سر میخار
شعر کامل هاتف اصفهانی
هاتف، ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مغ و دیر و شاهد و زنار
شعر زیبای هاتف اصفهانی
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی
که همین است سر آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
شعر عاشقانه هاتف اصفهانی
گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت
سبک شعر هاتف اصفهانی
یار من پاک و به رویش غیر چون دارد نظر
دیده او چون دل من پاک بودی کاشکی
یک شعر هاتف اصفهانی
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای
ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
اشعار کوتاه هاتف اصفهانی
هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل
چون سایه به پایش فکند رحل اقامت
در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند
دل میکشدم باز به آن جلوهٔ قامت
شعر های کوتاه هاتف اصفهانی
عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی
در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت
دامن ز کفم میکشی و میروی امروز
دست من و دامان تو فردای قیامت
شعر کوتاه از هاتف اصفهانی
امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ
بر خاک شهیدان تو خار است علامت
ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است
هاتف به چه رو میکندم باز ملامت
شعری کوتاه از هاتف اصفهانی
قصد قتلم دارد و اندیشه از مظلومیم
یار در عاشق کشی بیباک بودی کاشکی
تا به دامانش رسد دستم به امداد نسیم
جسم من در رهگذارش خاک بودی کاشکی
شعر کوتاهی از هاتف اصفهانی
سینهام از تیر دلدوز تو چون دارد نشان
گردنم را طوق از آن فتراک بودی کاشکی
غنچهسان هاتف دلم از عشق چون صد پاره است
سینهام زین غم چو گل صد چاک بودی کاشکی
شعرهای زیبای هاتف اصفهانی
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
شعر زیبایی آفرینش هاتف اصفهانی
در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر میرفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا
شعری زیبا از هاتف اصفهانی
از عشق کز اوست بر لبم مهر سکوت
هر دم رسدم بر دل و جان قوت و قوت
من بندهٔ عشق و مذهب و ملت من
عشق است و علی ذالک احیی و اموت
اشعار عاشقانه از هاتف اصفهانی
اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
از فرقت توست در دل ما همه خار
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل
اشعار هاتف اصفهانی
از عشق تو جان بی قراری دارم
در دل ز غم تو خار خاری دارم
هر دم کشدم سوی تو بیتابی دل
میپنداری که با تو کاری دارم
اشعار هاتف اصفهانی گنجور
سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را
جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را
از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی
تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را
دیوان اشعار هاتف اصفهانی
من خموشم حال من میپرسی ای همدم که باز
نالم و از نالهٔ خود در فغان آرم تو را
شکوه از پیری کنی زاهد بیا همراه من
تا به میخانه برم پیر و جوان آرم تو را
شعر هاتف اصفهانی درباره اصفهان
ناله بیتاثیر و افغان بیاثر چون زین دو من
بر سر مهر ای مه نامهربان آرم تو را
گر نیارم بر زبان از غیر حرفی چون کنم
تا به حرف ای دلبر نامهربان آرم تو را
اشعار معروف هاتف اصفهانی
در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم تو را
خامشی از قصهٔ عشق بتان هاتف چرا
باز خواهم بر سر این داستان آرم تو را
اشعار هاتف اصفهانی
- ۹۶/۰۸/۲۶