اشعار محسن حسینخانی
اشعار محسن حسینخانی
اشعار محسن حسینخانی ,اشعار محسن حسینخانی,شعر محسن حسینخانی,اشعار کوتاه محسن حسینخانی,اشعار ناب محسن حسینخانی,محسن حسینخانی اشعار سپید,شعر های محسن حسینخانی,شعر از محسن حسینخانی,دفتر شعر محسن حسینخانی,شعرهای کوتاه محسن حسینخانی,شعر محسن حسینخانی,شعر های محسن حسینخانی,شعر از محسن حسینخانی,دفتر شعر محسن حسینخانی,اشعار محسن حسینخانی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد محسن حسینخانی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
بگو دوستت دارم
و بگذار این واژه
تا زیر خاک هم
با ما بیاید!
با ما دوباره متولد شود!
اشعار محسن حسینخانی
این بار درختی شویم
که شاخه هایش انگشتان من باشند
برگ هایش موهای تو
اشعار محسن حسینخانی
بگو دوستت دارم
تا فردا همه باور کنند
آواز دو پرنده
که در قلب درختی لانه کرده اند
چیزی جز “دوستت دارم” نیست!
شعر محسن حسینخانی
صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند!
می خواهم
گلویی تازه کنم!
اشعار کوتاه محسن حسینخانی
خواستم برایت شعری بنویسم
آمدی و
کنارم نشستی
موهایت را
باز کردی …
اشعار ناب محسن حسینخانی
بهار
کم کم
با گل هایش
دارد می رود
محسن حسینخانی اشعار سپید
من که
پا به پای بهار باریدم
یک گل هم بیشتر ندارم
خدایا
چرا نمی شود
با آن بروم؟!
شعر های محسن حسینخانی
کاش
شروع نمی کردی!
کاش
اینقدر زیبا شروع نمی کردی
کاش
تمام می کردی!
کاش
لااقل تلخ تمام می کردی!
شعر از محسن حسینخانی
حالم
شبیه شعری نیمکاره است
در کاغذی مچاله شده
که باد
آن را به بازی گرفته
دفتر شعر محسن حسینخانی
خورشید
روسری اش را پهن کرده روی میز
گنجشک ها
سر و صدایی به پا کرده اند که نپرس
مانده ام
چای اول صبحم را
با شکر خنده ات بخورم
یا قند لب
شعرهای کوتاه محسن حسینخانی
جنگ تو را به من نزدیک تر کرد
شب ها
با هر منوری که رد می شد
برایت آروزویی می کردم
و روزها
پشت دوستت دارم هایت
سنگر می گرفتم
شعر محسن حسینخانی
جنگ
تو را به من نزدیکتر کرد
آنقدر که
برایت کشته شدم!
شعر های محسن حسینخانی
وقتی موهایت
روی صورتت می افتند
حتما دلشان
برای دیدن چشم هایت تنگ شده
شعر از محسن حسینخانی
وقتی خمیازه می کشی و
دستت جلوی دهانت می رود
حتما انگشتانت
دلشان برای عطر نفست
تنگ شده
دفتر شعر محسن حسینخانی
وقتی حرف می زنی
حتما گوش هایت
دلشان برای صدایت تنگ شده
حالا بگو
من بدون تو
چگونه زنده بمانم!
اشعار محسن حسینخانی
تو خوبی
که من خوب می نویسم
اشعار محسن حسینخانی
با تو
کلمات
به بهترین شکل جلو می روند
و با تمام وجود
وظیفه شان را انجام می دهند
اشعار محسن حسینخانی
من
شعر را
از زمین خاکی دل تو
شروع کردم
شعر محسن حسینخانی
عمری روبه روی هم بودیم و
بهم نمی رسیم
اما نگاهمان عاشقانه در هم بود
ما دو شکوفه سیب بودیم
کاش هیچ وقت به رسیدن فکر نمی کردیم
اشعار کوتاه محسن حسینخانی
من یک شاعرم
مرد ثروتمندی نیستم!
سوار هیچ اسب سفیدی نشده ام!
و خیلی ها
در این دنیا از من
بلند قد تر و خوشتیپ تر هستند
اما هیچ مردی نمی تواند
مثل من
قلم دست بگیرد
و روی کاغذ از تو
بتی زیبا بتراشد!
اشعار ناب محسن حسینخانی
در من ریشه کرده ای
اسمت که می آید
گونه هایم
گل می اندازند
خنده هایم
شکوفه می دهند.
محسن حسینخانی اشعار سپید
دوست داشتنم هنوز بوی باران و کاهگل می دهد
بوی مداد جویده شده ی کودکی ام
بوی گلبرگ های گل محمدی لای قرآن
شعر های محسن حسینخانی
من تو را به اندازه انگشتان دستم دوست دارم
نه بیشتر نه کمتر …
شعر از محسن حسینخانی
ابرها
راه گم کرده اند
وگرنه
کوچه ی بی درخت
باران می خواهد چه کار!؟
که تنهایی کبوتری را
تا پشت بی قراری پنجره ی ما بکاشند!؟
یا غربت لنگه کفشی خیس را
روی سیم های چراغ برق؛
که هی از بندهایش
اشک می چکد…!؟
دفتر شعر محسن حسینخانی
درخت باران می خواهد چه کار!؟
پنجره باران می خواهد.
نگاه خسته باران می خواهد.
دلتنگی…
دلتنگی باران می خواهد.
شعرهای کوتاه محسن حسینخانی
حتما باد
شعرهایی که برایت سروده ام را
به گوش بیدها رسانده
که این گونه
مجنون شده اند.
شعر محسن حسینخانی
تو آمده ای
و من تازه کلاس اولم!
من را
روی نیمکتی از مژه هایت بنشان!
تا ببینی
در یک پلک بهم زدنت
چگونه با سواد می شوم
شعر های محسن حسینخانی
دستم را بگیر
و روی تخته ی سیاه گیسوانت بچرخان!
و “مرد آمد” را با من تکرار کن
“مرد آمد”
“مرد در باران آمد”
“مرد با اسب آمد…”
آنقدر تکرار کن!
تا مرد بماند!
بماند و با تو
الفبای زندگی را یاد بگیرد.
شعر از محسن حسینخانی
خط های روی پیشانی ام
ربطی به سنم ندارد
دارم
روزهای بعدِ رفتنت را می شمارم…
دفتر شعر محسن حسینخانی
می روی که خوشبخت شوی
و من
حال کودکی را دارم
که نخ بادبادکش پاره شده…
مانده
برای اوج گرفتنش
ذوق کند
یا برای از دست دادنش
گریه…!
اشعار محسن حسینخانی
زمستان
گرمترین فصل سال است
وقتی درخت ها
لباس هایشان را
در می آورند
و تو
برای اولین بار
دستم را
می گیری.
اشعار محسن حسینخانی
عجیب نیست
در آوردن
خرگوش یا کبوتر
از کلاه یک شعبده باز
وقتی تو
از لای موهایت
بهار را
بیرون می آوری!
اشعار محسن حسینخانی
چقدر صدای دویدنت از کوچه دور شده
می ترسم چشم بردارم و
تلافی تمام قایم باشک های گذشته را
سرم در آورده باشی
شعر محسن حسینخانی
می ترسم این زمانه لعنتی
آنقدر بزرگت کرده باشد
که دیگر زیر چادر مادرت جا نشوی
اشعار کوتاه محسن حسینخانی
می ترسم دور شده باشی
آنقدر که خودت را
پشت مردی غریبه پنهان کرده باشی
اشعار ناب محسن حسینخانی
نه! چشم بر نمی دارم
می خواهم تمام ده، بیست، سی، چهل های عالم را
به توان دوستت دارم هایم برسانم
تا خودت را برایم پیدا کنی.
محسن حسینخانی اشعار سپید
شهر را
با زیبایی ات تنها گذاشتم
و با بلیطی که بوی باروت می داد
حرکت کردم
شعر های محسن حسینخانی
سال ها گذشت
انتظارت شهر را
زیباتر کرد
اما سرباز دشمن
از من عاشقتر بود!
شعر از محسن حسینخانی
جنگ تمام شده
نخل های سوخته سبز شده اند
ویرانه ها آباد
اما علم پیشرفت نکرده!
دفتر شعر محسن حسینخانی
هنوز هیچکس نتوانسته
دستی شبیه دست های تو را
به من پیوند بزند.
شعرهای کوتاه محسن حسینخانی
دلتنگی هایم برای تو
تمامی ندارد…
شعر محسن حسینخانی
عزیزم!
آن روز که روسری گلدارت را
سرت کردی
فکر بی تابی پروانه ها نبودی!؟
شعر های محسن حسینخانی
چشم های تو آبی نیست
وگرنه حتما
در آنها غرق می شدم
سیاه نیست
وگرنه حتما درآنها
به خواب می رفتم
سبز نیست
وگرنه حتما در آنها گم می شدم
اما
نه دوست دارم غرق شوم
نه به خواب بروم
نه گم شوم
شعر از محسن حسینخانی
من دوست دارم
هر صبح
قله ای تازه از چشم هایت را
فتح کنم
و هر غروب
جرعه ای از آنها بنوشم
بانوی چشم قهوه ای من…
دفتر شعر محسن حسینخانی
می گویند
ماه نو را که دیدی
آرزویی کن!
هرشب می بینمت
و هرشب
آرزویت می کنم
اشعار محسن حسینخانی
دستان تو صبح هستند
وقتی آب را به صورتت می پاشند
تا آینه مثل هر روز
از تو معذرت خواهی کند
وقتی کاسه شیر را روی اجاق می گذارند
تا شعله از گرمی آن ها اجازه بگیرد
وقتی پرده ها را کنار می زند
تا حریر و لطافتش
چروک و کهنگی را دور کند
وقتی پنجره را باز می کند
تا خورشید انتظار نکشد..
اشعار محسن حسینخانی
دستان تو
صبح هستند.
اشعار محسن حسینخانی
قهرت را می توانم تحمل کنم
بهانه ات را..
لج بازی ات را..
شعر محسن حسینخانی
اما دامن آبی چین دارت را نه!
ماهی کوچکی می شوم
که بعد از عمری
دریا را دیده!
اشعار کوتاه محسن حسینخانی
عمری روبروی هم بودیم و
بهم نمی رسیدیم!
اما نگاهمان عاشقانه در هم بود
اشعار ناب محسن حسینخانی
ما دو شکوفه سیب بودیم..
کاش هیچ وقت
به رسیدن فکر نمی کردیم.
محسن حسینخانی اشعار سپید
گاهی
به کبوتری فکر می کنم
که بالهایش آسمان را به زمین دوخت
و بر پاهایش حرف هایی بسته شده بود
که راه را به آن نشان می داد
شعر های محسن حسینخانی
وقتی مقصد معلوم نباشد
دهان هیچ نامه ی عاشقانه ای
با هیچ بوسه ای مهر و موم نخواهد شد!
شعر از محسن حسینخانی
در من ننشستی!
و من چشم هایم را
کنار تمام پنجره های شهر
جا گذاشتم.
دفتر شعر محسن حسینخانی
تو
لیوان آبت را با خیال راحت می نوشی
من
حسودی می کنم به لبه ی لیوان
که لب های تو به آن می خورد
شعرهای کوتاه محسن حسینخانی
لیوان
به چشم های من، که به تو خیره شده
و گلدانِ روی میز، به من و لیوان!
و
لیوان آبت را با خیال راحت می خوری
و همه چیز از تو آب می خورد
شعر محسن حسینخانی
بیا و به اینها بگو
کم خودشان را
به پنجره اتاقم بکوبند!
شعر های محسن حسینخانی
بگو آن طرف پنجره
شمع نیست
دل من است که آتش گرفته!
شعر از محسن حسینخانی
اصلا
آن روز که روسری گلدارت را سرت کردی
فکر بیتابی این همه پروانه نبودی!؟
دفتر شعر محسن حسینخانی
دستهایت را
به گردنم حلقه کن
من
این اسارت شیرین را دوست دارم…
اشعار محسن حسینخانی
دوست داشتن
فقط گفتن “دوستت دارم” نیست
بگذار دوست داشتنت
مثل نشانی خانه ای باشد
که نه از کوچه اش معلوم است
نه از رنگ درش
و نه از پلاکش
و فقط آن را
از عطر گل های باغچه اش میشناسی
اشعار محسن حسینخانی
شاخه ای تنها بودم
نه می فهمیدم
زمین چیست
نه آسمان!
اشعار محسن حسینخانی
آمدی،
مثل گنجشکی
که قرار بود
برای لحظه ای
مرا از تنهایی در آورد.
شعر محسن حسینخانی
کاش نمی آمدی
کاش نمی فهمیدم.
بین زمین و آسمان
گیر افتاده ام…!
اشعار کوتاه محسن حسینخانی
تکلیفم را
روشن کن!
نه مثل آتشی
در قلب درختی جوان
اشعار ناب محسن حسینخانی
مثل آتشی که
سرخپوستی
برای علامت به معشوقه اش
برپا کرده.
محسن حسینخانی اشعار سپید
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﮐﻮﻩ ﺍﻡ
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺟﻨﮕﻞ
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ
ﺑﺮﺍی تو ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺩﻟﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ
ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﻪ ﺷﻮﯼ
ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ، ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ
ﻣﻦ ﺍﻣﺎ
فقط هرازگاهی
ﭼﻨﺪ ﺳﻨﮓ ﺭﯾﺰﻩ ﮐﻮﭼﮏ
ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ
شعر های محسن حسینخانی
می خواستم
از پنجره ی تو
به دنیا نگاه کنم
پرده ای که کنار زدم اما
آغاز غمگین ترین نمایش جهان بود
و سکوت
ماندگارترین دیالوگش…
شعر از محسن حسینخانی
روز اول
هر کدام یک حلقه داشتیم
با هر حرفی که نمی زدیم
حلقه ای به حلقه ها اضافه می شد
و نمایش غمگین تر.
دفتر شعر محسن حسینخانی
ما سکوت کردیم
و صدای زنجیرها که پایمان بستیم
موسیقی پایانی این نمایش شد.
شعرهای کوتاه محسن حسینخانی
پیراهنت را
به بند رخت می سپارم
از آن طرف دنیا
ابرها
دست و پای خود را گم می کنند
شعر محسن حسینخانی
برای گل هایش
ابری
جا خوش می کند در گلویم
شعر های محسن حسینخانی
ابری
می نشیند در بشقابم
پیراهنت را
از بند رخت می کشم
ابرها
باران را از یاد می برند
و آرام
گوشه ای کز می کنند.
شعر از محسن حسینخانی
بعضی ترس ها
به ترکش های درون قلب می مانند
فقط مرگ می تواند بیرونشان بکشد!
دفتر شعر محسن حسینخانی
دهان چمدانت
بوی برگشتن نمی داد که بستی اش
و آن روز
باران
فقط برای باز شدن چتر تو بارید
اشعار محسن حسینخانی
خیال برگشتنت
لیوانی پر از آب است
بگذار
مثل شاخه گلی مصنوعی بمانم.
اشعار محسن حسینخانی
- ۹۶/۱۰/۰۲